امر به معروف و نهي از منکر، هدف اصلي قيام عاشورا






از جمله مسائل است که همه ي ما شنيده ايم قيام ابي عبدالله براي احياي اسلام بود. و اين يک عنوان کلي است، و درست براي ما روشن نيست که چگونه حضرت (ع) براي احياي اسلام قيام کرد؟ و اين قيام چگونه وسيله اي براي احياي اسلام قرار گرفت؟ آيا حضرت (ع) به هدفي که براي آن قيام کرده بود رسيد يا نه؟ ديشب قسمتي از وصيت حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) به برادرشان محمد حنفيه را قرائت کردم و با توجه به بيانات اخير مقام معظم رهبري ادام الله ظله العالي بر جمله ي «انما خرجت لطلب الاصلاح في أمه جدي» (1) تکيه کردم.

امر به معروف و نهي از منکر

حضرت به دنبال جمله مذکور مي فرمايد: «و أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر»؛ تعبير «امر به معروف و نهي از منکر» و همچنين اين مطلب را که «قيام عاشورا براي امر به معروف بود»، زياد شنيده ايد. ولي در اين جا اين ابهام و سؤال باقي مي ماند، که چه تفاوتي بين امر به معروفي که ما شنيده ايم، علما از آن بحث مي کنند، و شرايط خاصي براي آن قائل هستند، با امر به معروفي که حضرت (ع) بيان مي کنند و به آن عمل مي کنند، وجود دارد؟ ما چنين امر به معروفي نشنيده بوديم که انسان براي تحقق آن دست زن و فرزندان خود را بگيرد، در بياباني بي آب و علف با عده اي که توجهي به امر به معروف او نکرده اند بجنگد و در آن جا به شهادت برسد. اين چگونه امر به معروفي است؟
از طرف ديگر، ما شينده ايم که براي امر به معروف و نهي از منکر شرايفي ذکر مي کنند و مي گويند شرط امر به معروف اين است که انسان خوف ضرر نداشته باشد. حال آن که حضرت (ع) در اين جا با يقين به ضرر اقدام به امر به معروف کردند. چگونه اين عمل حضرت با احکامي که ما در مورد امر به معروف و نهي از منکر مي شناسيم و با آن هاآشنا هستيم، سازگاري دارد؟ به دنبال اين سؤال برخي مي گويند که اين نوع امر به معروف حکمي اختصاصي براي سيدالشهداء (ع) بود که از آسمان نازل شده بود و فقط در حق ايشان بود. بعضي ها هم اين گونه مي گويند که براي هر کدام از ائمه اطهار (ع) وظيفه اي اختصاصي وجود داشته است که از جانب خدا براي آنان تعيين و مشخص شده بود، و اين اعمال ملاک عامي نداشته و قابل سرايت به ديگران نيست. آيا اين پاسخ صحيح و قانع کننده اي است؟ آيا اين امر به معروف خاصي بود که سيدالشهداء (ع) به اين شکل انجام بدهد، يا نه ممکن است روزگاري بيايد که لازم باشد افراد ديگري به همين صورت عمل کنند؟ اين ها سؤال هايي است که ممکن است مطرح شود و حتي ممکن است ابتدائاً جواب هاي مثبت يا منفي هم به نظر برسد. اما بايد سؤال را مورد توجه قرار داد و جواب روشن کننده اي براي آن ارائه کرد.
قبل از اين که به توضيح جواب اين سؤال ها بپردازيم، خوب است اشاره اي به اهميت امر به معروف و نهي منکر در قرآن، روايات و کلمات اهل بيت: داشته باشيم.

اهميت امر به معروف و نهي از منکر

در جامعه اسلامي ما، از جمله اولين مسائلي که در خانواده و مدرسه به کودکان آموزش داده مي شود اصول و فروع دين است و در شمار فروع دين فروع هفتم و هشتم را امر به معروف و نهي از منکر ذکر مي کنند. يعني امر به معروف و نهي از منکر هم مثل نماز و روزه واجب است. بنابر اين وجوب امر به معروف و نهي از منکر براي همه ي مردم روشن است، و همه مي دانند که از ضروريات دين است، و جاي اين شبهه نيست که کسي بگويد قرائت من در مورد اين دو عنوان اين است که در اسلام امر به معروف و نهي از منکر واجب نيست. اين دو امر از ضروريات اسلام است، و حتي کسي که در مکتب درس خوانده مي داند که در اسلام امر به معروف و نهي از منکر از ضروريات دين است. آيات فراوان و متنوعي درباره ي امر به معروف و نهي از منکر وجود دارد که جاي هيچگونه شبهه و ابهامي باقي نمي گذارد. همچنين روايات هم در اين باره بسيار است. من از بين روايات چند روايت را به عنوان نمونه و براي تبرک و تيمن نقل مي کنم تا ذهن شما با فرهنگي که در اين مورد بر ذهنيت مسلمان ها و متدينان حاکم بوده است، آشنا شود.
مرحوم شيخ طوسي قدس سره در کتاب تهذيب و همچنين مرحوم کليني در اصول کافي چنين روايت مي کنند که: «... عن جابر عن ابي جعفر (ع) قال «يکون في آخر الزمان قوم يتبع فيه قوم مراؤون، يتقرؤون و يتنسکون، حدثاء، سفهاء، لا يوجبون أمرا بمعروف و لا نهيا عن منکر، الا اذا امنوا الضرر، يطلبون لانفسهم الرخص و المغاذير... » (2) حضرت باقر (ع) به جابر مي فرمايند: در آخر الزمان مردمي خواهند بود که از گروه خاصي پيروي مي کنند، و در رفتار و گفتارشان به آن گروه خاص اعتماد مي کنند. (آن گروه خاص که مورد اعتماد مردم قرار مي گيرند، طبعاً از کساني هستند که مردم آن ها را عالم و اشخاص موجهي دانسته، و مورد اعتماد مي شمارند و حرف آن ها را گوش مي کنند).
اين اشخاص داراي اين صفات مي باشند: «يتقرون و يتنسکون»؛ يتقرؤن از ماده ي قرائت است. در صدر اسلام، بالاترين علما کساني بودند که قرآن و علوم قرآني را خوب مي دانستند و به ديگران تعليم مي دادند. به اين افراد مي گفتند: «قراء»؛ مثلاً هنگامي که مي خواستند براي شهري، کشوري، يا گروهي که تازه مسلمان شده بودند مبلغ بفرستند، يکي از اين قراء را مي فرستادند و آن ها قرآن را براي مردم مي خواندند، تفسير مي کردند و تعليم مي دادند و به اين وسيله آنان را هدايت مي کردند. به همين جهت قراء به عنوان علماي برتر در صدر اسلام مشهور بودند. اما افرادي بودند که خود را به لباس قراء در مي آوردند. يعني افرادي بودند که صلاحيت اين کار را نداشتند، اما به اين کار تظاهر مي کردند. عبارت «روحاني نما» در اصطلاحات امروزي معادل مناسبي براي آن است.
امام باقر (ع) مي فرمايند مردم آخر الزمان از روحاني نماياني تبعيت مي کنند، که تظاهر به قاري بودن و عالم بودن مي کنند. همچنين تظاهر به عبادت مي کنند. «يتنسکون»، از ماده ي نسک است و ناسک يعني کسي که عبادت مي کند. تنسک يعني تظاهر به عبادت کردن. خيلي اهل عبادت نيستند، ولي در حضور مردم به گونه اي قيافه مي گيرند، که مردم تصور مي کنند آن ها اهل عبادت هستند.
«حدثاء سفهاء» افرادي که مردم در آخرالزمان از آن ها پيروي مي کنند، انسان هاي تازه کار و سطحي نگر هستند و عمقي ندارند. «لا يوجبون أمرا بمعروف و لا نهيا عن منکر الا اذا امنوا الضرر» اين افراد که مردم از آن ها تبعيت مي کنند، تکليفي براي امر به معروف و نهي از منکر قائل نيستند، آن ها به مردم مي گويند امر به معروف و نهي از منکر واجب نيست، مگر جايي که ضرري نداشته باشد، امر به معروف و نهي از منکر جايي واجب است که گفتن و نگفتن آن براي شما مشکلي ايجاد نکند، و الا اگر امر به معروف و نهي از منکر مشکلي ايجاد کند واجب نيست، و نبايد نسبت به آن اقدام کرد. «يطلبون لا نفسهم الرخص و المعاذير»، اين افراد که تظاهر به عمل و تقوا مي کنند، به دنبال بهانه اي هستند که از زير بار تکليف شانه خالي کنند. چون بالاخره امر به معروف و نهي از منکر خواه ناخواه، مشکلات و تبعاتي دارد. افرادي که مورد نهي از منکر قرار مي گيرند، اين مسأله برايشان ناخوشايند است و ديگر مريد انسان نمي شوند، ممکن است به دنبال اين نهي از منکر مثلاً کمک هاي مادي و احترامي که براي انسان داشتند ديگر انجام ندهند و از اطراف انسان پراکنده شوند. اگر انسان بگويد چرا اين منکر را انجام مي دهي، يا اين که فلان معامله ات درست نيست، چرا مراسم ازدواج را اين گونه بر پا کردي، چرا در فلان مجلس مطرب بردي، چرا در آن جا مجلس رقص به راه انداختي، چرا مرتکب گناه شدي و مواردي از اين قبيل، کساني نهي شدن از اين منکرات را دوست نداند، از اطراف انسان پراکنده مي شوند. و برخي افراد نيز براي اين که موقعيت خود را بين مردم از دست ندهند، سعي مي کنند اين گونه مطالب را مطرح نکنند، و به دنبال بهانه اي مي گردند که از زير بار تکليف امر به معروف و نهي از منکر شانه خالي کنند، تا بتوانند با مردم بسازند و کنار بيايند.
خوب، اين افراد عالم نما و روحاني نما هستند، در واقع اين ها صلاحيت رهبري و راهنمايي مردم را ندارند. اين ها عالمان حقيقي را از ميدان بيرون کرده و خود را به جاي آنان جا زده اند. افرادي با اين خصوصيات براي اين که عالمان حقيقي را از صحنه بيرون کنند، بايد کاري انجام دهند که آن ها را از چشم مردم بيندارند. لذا سعي مي کنند براي آن عالم حقيقي، برچسب هايي درست کنند، نقطه ضعف هايي پيدا کنند. ساده ترين کاري که مي توانند انجام دهند اين است که اشتباهي در کلام يا رفتار آن عالم حقيقي پيدا کنند و آن را زير ذره بين قرار داده و بزرگ کنند. بالاخره علماي حقيقي هم که معصوم نيستند، ممکن است گاهي اشتباهي مرتکب شوند، فرض کنيد در بين صد سخنراني يک جمله را اشتباه بگويند، آماري را اشتباه نقل کنند، در خواندن آيه اي از قرآن دچار خطا شوند، ديگران که پاي منبر نشسته اند، وقتي اشتباه تو را بفهمند، مي گويند اين آقا اشتباه کرد، بلد نيست قرآن بخواند، يا اين که در نقل فلان آمار اشتباه کرد. ولي اگر بنا باشد خود اين آقايان ده دقيقه سخنراني کنند، آن گاه مي فهمند صحبت کردن چه مشکلاتي دارد.
به هرحال، افراد عالم نما به دنبال اين هستند که نقطه ضعفي از کسي پيدا کنند، و آن را زير ذره بين قرا دهند که فلان کلمه را اشتباه گفت، فلان مطلب را اشتباه نقل کرد. بالاخره هر عالم با تقوايي ممکن است در موردي نقطه ضعف داشته باشد، و يا حداقل اشتباه کند. هر چه با تقوا باشد، حتي اگر نزديک به عصمت نيز باشد، ولي معصوم از اشتباه نيست. انسان ممکن است اشتباهاً کار خلافي را انجام دهد، يا حتي ممکن است کاري را براي خود واجب بداند، بعد معلوم شود که اشتباه کرده است، اين کار واجب نبوده است. پس به هرحال امکان دارد که از بهترين عالمان، از بهترين شخصيت ها هم نقطه ضعف هايي پيدا شود. اين روحاني نماها، منتظر هستند تا از روحانيون حقيقي نقطه ضعفي پيدا کنند، و آن ها را چند برابر بزرگ کرده، از تار مويي پلاسي ببافند و از پر کاهي کوهي بسازند، و آن عالمان حقيقي را درچشم مردم تضعيف کنند. به زبان امروزي ترور شخصيت کنند، تا مردم از اطراف عالمان واقعي پراکنده شوند و جذب عالم نماها شوند. اين را من نمي گويم، به حسب اين روايت که در تهذيب شيخ طوسي قدس سره و همچنين اصول کافي نقل شده، امام باقر (ع) به جابر، يکي از اصحاب سرشان مي گويد: «يتبعون زلات العلماء و فساد علمهم»، اين ها اشتباهات، لغزش ها و مواردي از عمل عالمان حقيقي را که اشتباه و غلط بوده دنبال مي کنند.«يقبلون علي الصلاه و الصيام و ما لا يکلمهم في نفس و لا مال»، اين عالم نمايان، در انظار مردم به انجام نماز و روزه و اعمالي که براي مال و جانشان خطري ندارد رو مي آوردند. «يقبلون»، يعني اقبال مي کنند، به نماز و روزه رو مي آوردند، «و ما لا يکلمهم في نفس و لا مال»، يعني اعمالي را برمي گزينند که به مال و جانشان آسيبي وارد نمي سازد. و حال آن که امر به معروف و نهي از منکر به مال و جان انسان آسيب مي رساند، اگر امر به معروف و نهي از منکر صورت بگيرد، حداقل کمک هايي را که ديگران به انسان مي کردند، قطع مي کنند. پولدارها، سرمايه دارها، زورمداران، و يا کساني که قدرتي در اختيار دارند، چون داراي تمکن بيش تري هستند، امکان ارتکاب گناهان بزرگ را نيز دارند، بنا بر اين وقتي عالم نماها بخواهند امر به معروف و نهي از منکر کنند با اصحاب زور و زر مواجه مي شوند، که برخورد با آن ها موجب کم شدن منافع مي شود، لذا به دنبال عبادتي مي روند که هيچ صدمه اي به مال و جانشان نزند «لا يکلمهم»، زخمه به مال و جانشان نزند.
«و لو أضرت الصلاه بسائر ما يعملون باموالهم و أبدانهم لرفضوها کما رفصوا أتم الفرائض» اگر زماني شرايطي پيش آيد که نماز خواندن هم موجب بروز مشکلي براي مال و جانشان شود، نماز را نيز رها مي کنند . چون ملاک ترک امر به معروف و نهي از منکر ضرر بود. اين ها مي ترسند به مال و جانشان ضرر برسد، لذا امر به معروف و نهي از منکر را ترک کرده اند. حال اگر نماز هم موجب ضرر به مال و جان باشد، بر اساس همان ملاک آن را ترک مي کنند. «کما رفضوا أتم الفرائض و أشرفها» (3) آن ها بالاترين، کامل ترين و شريف ترين فريضه ها، يعني امر به معروف و نهي از منکر را به خاطر ضرر به مال و جان ترک کردند، از ترس اين که مبادا به منافعشان خسارت وارد آيد. لذا، اگر نماز هم اين ضرر را به آن ها بزند، آن را نيز ترک مي کنند.
حضرت (ع) مي فرمايند: امر به معروف أتم الفرائض و أشرف الفرائض است، حتي از نماز هم بالاتر است، «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنکر فريضه عظيمه»، امر به معروف و نهي از منکر مسأله ي ساده اي نيست، فرضيه ي بسيار بزرگي است که «بها تقام الفرائض»، اگر امر به معروف و نهي منکر نباشد، به ساير واجبات هم عمل نمي شود، و ساير واجبات در جامعه زنده نمي ماند. حيات و بقاي دين و احکام آن، به امر به معروف و نهي از منکر است. اگر به اين دو واجب عمل نشود، ساير واجبات نيز ترک مي شود. روحاني نماها چنين انسان هايي هستند. «مردمي پيدا مي شوند جو فروش و گندم نما»، در جامعه افرادي هستند که خود را اهل علم و عبادت معرفي مي کنند و بارزترين ويژگي آن ها اين است که به امر به معروف و نهي از منکر اهميت نمي دهند، مگر در مواردي که هيچ ضرري براي آن ها نداشته باشد.
حضرت (ع) فرمودند در آخرالزمان چنين افرادي پيدا مي شوند، بعد نتيجه گيري مي کنند که «هنالک يتم غضب الله عليهم» زماني که مردم اين گونه شدند و دنباله رو چنين افرادي گشتند غضب خدا بر اين مردم کامل مي شود: «فيعمهم بعقابه»، همه ي مردم را مورد عقوبت قرار مي دهد «و يهلک الابرار في دار الفجار» هنگامي که عقاب عمومي خدا بر همه مردم نازل شده، بد و خوب، و تر و خشک را با هم مي سوزاند، «و الصغار في دار الکبار»، حتي اطفال نيز همراه با بزرگترها مشمول عقوبت خواهند شد، آن گاه که چنين وضيعتي در جامعه به وجود آيد که امر به معروف و نهي از منکر ترک شود، چنين بلاي همگاني خواهد آمد و کسي از آن استثنا نمي گردد.
باز امام (ع) مجدداً نسبت به امر به معروف و نهي منکر تذکر مي دهد «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنکر سبيل الانبياء» امر به معروف و نهي از منکر راه انبيا است، کساني که مي خواهند راه انبيا را بروند، بايد اهل امر به معروف و نهي از منکر باشند و اگر اين گونه نباشند راه ديگري را رفته اند و دنباله رو انبيا نيستند؛ «و منهاج الصالحين»، برنامه ي افراد صالح و شايسته همين امر به معروف و نهي از منکر است؛ «فريضه عظيمه بها تقام الفرائض» مجدداً حضرت تکرار مي فرمايند که اقامه ي ساير واجبات نيز در گرو امر به معروف و نهي از منکر است؛ «و تأمن المذاهب»، امنيت راه ها در سايه ي امر به معوف حاصل مي شود؛ «و تحل المکاسب»، حليت کسب ها در سايه امر به معروف است. اگر مردم مي خواهند کسب و تجارت آن ها حلال شود، بايد در اقامه امر به معروف و نهي از منکر سعي داشته باشند. در غير اين صورت کم کم ربا در کسب آن ها سريان يافته و اگر کسي از آن نهي نکند مردم حلال و حرام را درست تشخيص نخواهند داد. زماني که چنين شد کسب هاي حلال به حرام مبتلا مي شود. «و ترد المظالم»، در سايه امر به معروف و نهي منکر مظلمه ها برمي گردد. اگر کسي حق ديگري را ضايع کرده باشد، رواج امر به معروف و نهي از منکر در جامعه باعث مي شود حق به صاحب آن برگردد. «و تعمر الارض» آباداني زمين در سايه ي امر به معروف و نهي از منکر است. زيرا دايره ي امر به معروف و نهي از منکر آن قدر وسيع است که در مقابل سودجوياني که به خاطر قدرت يا سود بيش تر، محيط زيست را تخريب مي کنند، نيز مي ايستد. کارخانه داراني که امور بهداشتي را رعايت نمي کنند، و محيط زيست را آلوده مي کنند، براي چيست؟ آن ها سود بيش تر مي خواهند. با امر به معروف و نهي از منکر جلو اين گونه اعمال نيز گرفته شده، محيط سالم مي شود، و زمين آباد مي گردد. «و ينتصف من الاعداء» زماني که امر به معروف و نهي از منکر باشد دشمنان هم منصف مي شوند، يعني دشمنان هم به رعايت انصاف وادار مي شوند. آن گاه که صاحبان قدرت اهل امر به معروف و نهي از منکر باشند، ديگر دشمنان جرأت نمي کنند اقدام به ظلم کنند، به اين شرط که امر به معروف و نهي از منکر در جامعه رواج داشته باشد. تنها اين نيست که يک نفر در موردي به عنوان کاري فردي و مقدس و به قصد اتمام حجت انجام دهد و به آن اکتفا کند. اگر امر به معروف در جامعه رواج داشته باشد، ديگر دشمنان جرأت پيدا نمي کنند مؤمنان را مورد هجوم خصمانه خود قرار دهند. و نهايتاً حضرت (ع) مي فرمايند «و يستقيم الامر»، کارها در سايه امر به معروف و نهي از منکر به سامان مي رسد. اين همان اصلاح است. مفاسد برطرف مي شود، و کارها به سامان مي رسد. اين ها نتايج امر به معروف و نهي از منکر است.
امام (ع) از يک طرف هشدار مي دهند که در آخرالزمان، امر به معروف و نهي از منکر رنگ مي بازد، گاهي بعضي از مردم عمل مي کنند، اما به شرط اين که براي آن ها ضرري نداشته باشد؛ ولي عملاً امر به معوف و نهي از منکر رواج و رونق خود را از دست مي دهد و در جامعه مطرود و منزوي مي شود. امام (ع) هشدار مي دهد که اگر چنين وضعي پيش آمد از عقاب خدا بترسيد. عذابي نازل مي شود که تر و خشک، و بزرگ و کوچک را با هم مي سوزاند، از طرفي ديگر حضرت (ع) بعد از هشدار نصيحت مي کنند که چه بايد کرد که اين گونه نشود، چنين روزگاري خواهد آمد، شما که تابع من هستيد، نصيحت هاي مرا ـ يعني امام باقر (ع) را ـ گوش کنيد. تا به اين بلا مبتلا نشويد.

وظيفه مسلمانان در برابر منکرات

«فأنکروا بقلوبکم»، وظيفه ي اول شما اين است که اگر کار بدي را در جامعه مي بنيد، در دل احساس نفرت و انزجار کنيد، اشمئراز پيدا کنيد. اگر مي بيند کار خلاف و گناهي در جامعه انجام مي گيرد، پيش خود نگوييد که بله، گناه است، اما گناه بدي هم نيست، درست است که امروزه فرهنگ سرا درست مي کنند، اما بچه ها سرگرمي پيدا مي کنند! کمي مشغول مي شوند! رقصي فرا مي گيرند! آوازي ياد مي گيرند! در اين زمانه نبايد بچه ها خيلي بي هنر باشند! خوب نيست! و حرف هايي از اين قبيل. اولين قدم در برخورد با گناه اين است که قلباً از گناه ناراحت باشيد، خشمگين شويد، اگر از ته دل از گناه ناراحت نشديد، اين اولين مرحله ي نفاق است. يعني شما به حکم خدا راضي نيستيد، دلتان نمي خواهد احکام خدا درست اجرا شود. ته دل شاد مي شويد.
چرا در کنار مصلاي قم، مرکز جهاني اسلام، ام القراي اسلام، شهر خون و قيام، زني بيايد يک ساعت با حرکات به اصطلاح موزون ، آن هم در کنار مصلاي قم نمايش بدهد؟ آيا مرد نبود که نمايش بدهد؟! آيا نمايش بهتري نبود؟ حتماً بايد خانمي بيايد نمايش بدهد، آن هم تماماً با حرکات موزون و ريتم دار ـ يعني رقاصي ـ همان رقاصي ساده، و مؤمنان هم بنشينند تماشا کنند، هچ کس هم نفس نکشد؟! بعضي ها هم به روي خودشان نياورند و بگويند ما که تا به حال نديده بوديم، اقلاً توفيق جبري شد. يا بعضي ها جلوي بعضي سينماها صف بکشند، با اين که مي دانند فيلم هاي مبتذل نمايش داده مي شود، در آن صف ها چهره هايي مشاهده مي شود که انتظار نمي رود. اولين کار در مقابل انجام گناه اين است که «أنکروا بقلوبکم»، در دل از اين اعمال تنفر داشته باشيد، و احساس ناراحتي کنيد، که چرا اين کارها انجام مي گيرد.
در مرحله دوم «و الفظوا بألسنتکم»، بعد به زبان بياوريد، اعتراض کنيد. ممکن است به زبان آوردن خيلي نرم، ملايم و با مهرباني باشد، در مرحله ي اول بهتر است که همين گونه باشد. اما در مرحله بعد «و صکوا بها جباهم»، وقتي که با گناهکار روبه رو مي شويد و با حرف نرم نتوانستيد او را هدايت کنيد، و اگر به او گفتيد چرا اين کار زشت را کردي او خجالت نکشيد و حتي رو در روي شما ايستاد و گفت آزادي است! دلم مي خواهد! اين جا ديگر جاي نرمي و ملاطفت نيست، بعد از اين که با نرمي صحبت و موعظه کرديد، با زبان خوش با او صحبت کرديد ولي اثر نبخشيد، چه بايد کرد؟ «صکوا بها جباههم» حضرت (ع) مي فرمايند با تندي به پيشاني او بزنيد البته نه با دست بلکه با سخن - يعني آن چنان رو در رو و با تندي با او برخورد کنيد، مثل کسي که مي خواهد توي پيشاني طرف مقابل بزند، «صکوا بها جباهم»، اگر برخورد نرم اثر نکرد، رو در روي طرف و با تندي با او برخورد کنيد و بگوييد به تو مي گويم، چرا گناه مي کني؟! البته چنين اقدامي کار هرکس نيست، مخصوصاً کار افرادي که با فرهنگ تساهل و تسامح آشنا شده اند، نمي باشد. مي ترسيم اگر چنين چيزي بگوييم، فوراً ما را متهم کنند به اين که اين ها خشونت طلب هستند! اين ها دور از تمدن هستند! يا اين که همانگونه که در رشت و خرم آباد و بعضي جاهاي ديگر اتفاق افتاد، بريزند، اذيت کنند، بزنند، ببندند، و يا بکشند، چنان که کم و بيش هر روز مي بينيم، يا آمر به معروف را مي کشند! يا تهديد مي کنند! يا کتک مي زنند! دست و پايش را مي بندند و او را در جايي دور از انظار رها مي کنند! و يا براي آن ها مزاحمت تلفني ايجاد مي کنند! خوب، وقتي انسان مي بيند عاقبت کساني که مي خواهند امر به معروف و نهي از منکر کنند گرفتاري است، مي ترسد امر به معروف و نهي از منکر کند. هنگامي که با افرادي که ضابطين امر به معروف و نهي از منکر هستند ، و از طرف دستگاه قضايي براي اين کار اجازه دارند، اين گونه رفتار مي شود، تکليف ديگران روشن است.
امام (ع) مي فرمايند وقتي به اين صورت برخورد کرديد، ممکن است کساني متعرض شما شوند، و يا شما را ملامت کنند که چرا پرخاشگري مي کنيد! چرا با تندي حرف مي زنيد! چرا خشونت طلبي مي کنيد! حتي ممکن است دوستان نيز شما را ملامت کنند، اما «و لا تخافوا في الله لومه لائم» اگر مي خواهيد آن روز نيايد که بلايي نازل شود، و تر و خشک را با بسوزاند، از ملامت ملامت کنندگان نترسيد، ولو ملامت گران از نزديک ترين دوستان شما باشند. بسيار خوب، در امر به معروف و نهي از منکر، ما نخست با زبان نرم با افراد صحبت و موعظه مي کنيم، با خواهش و تمنا امر به معروف و نهي از منکر مي کنيم، اما مي بينيم اثري نکرد، بعد با تندي برخورد کرديم و از کسي هم نترسيديم، خودمان را در معرض همه گونه خطر نيز قرار داديم، لکن باز ديديم اثري بر جاي نگذاشت، در مقابل چه بايد کرد؟ بله، اگر ابتداي امر باشد، مثل اوايل رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله هنوز مردم طراوت ايمان و شور انقلابي داشتند، اگر از اول جلوي خطر را مي گرفتند، راحت بود. اما ممکن است شرايطي پيش بيايد که اين گونه نباشد، مقابل انسان مي ايستند، فحش مي دهند، کتک مي زنند، تهديد مي کنند، در اين صورت چه بايد کرد؟
به هر حال مسأله از دو صورت خارج نيست، بعد از اين که شما انجام وظيفه کرديد، عکس العمل افراد خطاکار در مقابل شما يکي از دو حالت است، يا تحت تأثير امر به معروف و نهي از منکر شما واقع مي شوند و دست از کار بد خود برمي دارند، يا اين که نه، پررويي و لجاجت مي کنند، در مقابل شما مي ايستند و احياناً کلماتي که سزاوار خودشان است نثار شما مي کنند، و از اين بالاتر، گاهي به مقدسات دين هم جسارت مي کنند.
بنابراين، در مقابل امر به معروف و نهي از منکر يکي از اين دو حالت پيش خواهد آمد: يا افراد خلافکار بعد از امر به معروف و نهي از منکر تحت تأثير واقع مي شوند، دست از کار بد خود برمي دارند و به راه راست باز مي گردند، در اين صورت ديگر شما بر آن ها حجتي نداريد و بايد با آن ها مهرباني کنيد. ايشان مرتکب اشتباهي شده بودند و به واسطه امر به معروف و نهي از منکر از راه خطا به صواب برگشتند، «فان اتعظوا و الي الحق رجعوا فلا سبيل عليهم»، اگر به سوي حق برگشتند و از گناهان خود توبه کرده، دست از کارهي بد برداشتند، نعم المطلوب. اما اگر اين گونه نشد، «انما السبيل علي الذين يظلمون الناس و و يبغون في الارض بغير الحق، اولئک لهم عذاب أليم»، (4) اگر موعظه ي شما را نشنيدند و نسبت به جنايت، ظلم و کج روي خود اصرار ورزيدند، شما وظيفه ي ديگري خواهيد داشت. بايد در مقابل آن ها به گونه ي ديگري رفتار کنيد. ديگر وظيفه ي شما از حد سخن گفتن و ملامت کردن و حتي تندي کردن هم فراتر مي رود.
امام (ع) مي فرمايد اگر کار به اين جا رسيد که علي رغم برخورد تند، توجهي به امر به معروف و نهي از منکر نکردند، «هنالک فجاهدوهم بأبدانکم » در اين جا بايد شما در مقام جهاد برآييد، چنين افرادي دشمن اسلام هستند و بايد با ايشان جنگيد و مبارزه کرد، «فجاهدوهم بأبدانکم و أبغضوهم بقلوبکم» اين ها را از ته دل دشمن بداريد. با چنين افرادي که گستاخ شده و علناً عليه اسلام قيام کرده، احکام اسلام را انکار مي کنند و به مقدسات اسلام اهانت روا مي دارند، بايد مبارزه کرد، و از عمق دل با آن ها دشمني کرد. نگوييد اسلام دين محبت است! دين رأفت است! اسلام دين دشمني هم هست. در جاي خود نهايت رأفت و رحمت را دارد و در موقع مقتضي به خشونت و تندي امر مي کند.
«أبغضوهم بقلوبکم»، ولي مواظب باشيد زماني که با اين گونه افراد بناي مبارزه را گذاشتيد، نيت خود را بررسي کنيد، اين جا شيطان سراغ انسان مي آيد. شيطان سراغ ترک الصلوه نمي رود تا او را به رياکاري ترغيب و تشويق کند. تارک الصلوه اصلاً نماز نمي خواند تا رياکاري کند. اما وقتي کسي در مقام نماز خواندن برآيد، مخصوصاً داخل مسجد و در حضور مردم، آن گاه شيطان او را وسوسه مي کند که مد «و لا الضالين» را بيش تر بکش تا مردم بگويند عجب قرائت خوبي بود! اگر کسي در مجالس عزاداري شرکت نمي کند، و به فرهنگ سرا، سينما و تئاتر مي رود، شيطان با او کاري ندارد. او خود راه باطل و جهنم را پيش گرفته است. اما زماني که به مجلس عزاداري آمد، آن گاه شيطان او را وسوه مي کند و مي گويد بيا تظاهر به گريه کن، وانمود کن خيلي دلت سوخته است، تا مردم بگويند عجب انسان با محبتي است! اهل ولايت است! زماني شيطان سراغ انسان مي آيد که شخص در راه حق باشد.
تا شما اهل امر به معروف و نهي از منکر نيستيد، شيطان با شما کاري ندارد، زيرا شما با او رفيق و همراه هستيد، شما خود يک شيطانک ديگري هستيد. اما آن وقت که خواستيد امر به معروف و نهي از منکر کنيد، ديگر راه شما از شيطان جدا مي شود. شيطان سراغ شخصي مي آيد که به جبهه مي رود. شيطان چنين افرادي را وسوسه مي کند، مي گويد کاري کنيد که قدرت را به دست بياوريد، تا فردا به پست و مقامي دست يابيد. چقدر انسان به جبهه برود و بجنگد! زماني که برگشت، مي بيند که بي لياقت ها پست ها را گرفته اند، و دست او از پست و مقام خالي مانده است و خوب، حالا اگر نوبتي هم باشد نوبت ماست. چقدر مردم غافل و جاهل دست به قاچاق زدند! چقدر سوء استفاده کردند! خوب، حالا ما نيز چند صباحي قاچاق فروشي کنيم تا به نان و نوايي برسيم! بنا بر اين هنگامي که خواستيد مبارزه کنيد، نيت خود را خالص کنيد و به فکر قدرت طلبي نباشيد، به اين فکر نباشيد که مال و مقامي را از راه مبارزه به دست آوريد، و وجاهتي نزد مردم پيدا کنيد، والا علاوه بر اين که جان خود ا از دست داده ايد، ثوابي هم نبرده ايد، زيرا با انگيزه هاي شيطاني و نفساني کار کرده ايد، لذا ديگر ثواب نداريد. عبادت زماني ارزش دارد که براي خدا باشد.
«و أبغضو هم بقلوبکم غير طالبين سلطاناً و لا باغين مالاً و لا مريدين بالظلم ظفراً» نه در صدد کسب قدرت و نه در صدد کسب مال باشيد و نه بخواهيد از روي سرکشي و ناحق بر ديگران پيروز شويد. پيروزي مطلوب است، اما پيروزي از راه صحيح و مشروع مطلوب است، نه اين که از هر راهي پيروزي به دست آمد مطلوب باشد. در بازي هاي سياسي اين حرف ها نيست. هدف وسيله را توجيه مي کند. حزب ما پيروز شود، هرچه مي خواهد بشود. ما در انتخابات برنده شويم، هرچه مي خواهد بشود. اما در اسلام وقتي مي فرمايد امر به معروف و نهي از منکر را حتي تا حد به خطر افتادن جان انجام دهيد، در کنار آن مي گويد مراقب باشيد شيطان شما را وسوسه نکند. مبادا شما را وسوسه کند تا بگوييد ما بايد پيروز شويم؛ حتي اگر از راه نامشروع هم هست، بايد پيروز شويم. بلکه بايد احکام الهي و حدود آن را درست رعايت کنيد، نيت خود را خالص کنيد و براي خدا امر به معروف کنيد.
اکنون به چه منظوي با افرادي که در مقابل امر به معروف و نهي از منکر مقاومت مي کنند بايد جنگيد؟ حضرت (ع) مي فرمايند امر به معروف و نهي از منکر را انجام دهيد و اگر کار به مبارزه و جهاد کشيد با مخالفين بجنگيد. «حتي يفيئوا الي أمر الله» تا دست از مخالفت بردارند و از فرمان خدا پيروي کنند. تا از اطاعت دستورات شيطان بزرگ دست بردارند، و نسبت به آنچه شيطان به آن ها تکيه مي کند، نقشه هايي که براي آن ها ترسيم مي کند، توجهي نداشته باشند، «حتي يفيئوا الي أمر الله» و از راه باطل بازگشته و سر به فرمان خدا بگذارند. «و يمضوا علي طاعته» بر اساس طاعت الهي حرکت کنند.

عاقبت ترک امر به معروف و نهي از منکر

اين، بيانات امام باقر (ع) بود. در آخر روايت حضرت (ع) موعظه ديگري مي فرمايند، امام (ع) به خاطر اين که مجدداً ما مسأله امر به معروف و وجود اين تکليف بزرگ را فراموش نکنيم و براي ما انگيزه ديگري باشد که حتماً به اين وظيفه عمل کنيم، داستاني را نقل مي کنند. «قال أبوجعفر (ع): أوحي الله الي شعيب النبي (ع)» حضرت باقر (ع) مي فرمايند خدا به حضرت شعيب (ع) وحي کرد که من صدهزار نفر از قوم تو را هلاک خواهم کرد، چهل هزار نفر از آن ها اهل معصيت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعيب (ع) تعجب کرد، و گفت کساني که اهل گناه هستند، بسيار خوب، حق آن ها همين است که عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ «أوحي الله الي شعيب النبي (ع): اني لمعذب من قومک مئه الف» صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد. «اربعين الفا من شرارهم» از اين صد هزار نفر، چهل هزار نفر از بدکاران هستند، «و ستين الفاً من خيارهم»، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. «فقال يا رب هؤلاء الاشرار فما بال الاخيار» اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخيار عذاب مي شوند؟ «فأوحي الله عز و جل اليه: انهم داهنوا أهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي» خوبان را عقاب مي کنم به خاطر اين که با اهل معصيت مداهنه کردند. مي دانيد مداهنه يعني چه؟ يعني ماست مالي کردن، شيره مالي کردن، سازش کردن، شتر ديدي، نديدي! «مداهنه» از ماده «دهن» و به معني روغن مالي کردن است. براي اين که در قسمتي از ماشين که با قسمت ديگر تماس دارد، اصطکاک ايجاد نشود، آن قسمت را روغن مالي مي کنند. در اين جا هم چون مي خواهند اصطکاک بين افراد به وجود نيايد، با هم گل بگويند و گل بشنوند، لذا کاري ندارند که طرف مقابل اهل چه گناهي است؟ به اين نوع رفتار مداهنه مي گويند.
گناه اين شصت هزار نفر خوبان که بنا است عذاب شوند اين است که با اهل معصيت با نرمي و سازش رفتار مي کنند و نسبت به اهل معصيت امر به معروف و نهي از منکر انجام نمي دهند. «و لم غضبوا لغضبي» در موردي که من غضب بر مردم داشتم اين ها غضب نکردند. غضب کردن واجب است. اگر انسان در بعضي موارد غضب نکند، خدا او را عذاب مي دهد. عجب! اسلام که تماماً دين محبت و رأفت و رحمت است. پس چرا خداوند مي فرمايد چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نکردند، آن ها را هم عذاب خواهم کرد؟ معلوم مي شود که ما در بعضي از موارد بايد اهل غضب هم باشيم. هميشه با نرمي و لبخند نمي شود زندگي کرد. خدا هم اين گونه از ما نخواسته است. در بعضي موارد خواسته است تندي کنيم ، پر خاش کنيم «صکوا بها جباههم» يعني با پرخاش با آن ها حرف بزنيد. بعضي ها از بنده سؤال مي کنند که «چرا گاهي در منبر يا سخنراني ها عصباني مي شويد؟» آيا جواب را گرفتيد؟ من جواب سؤال را نمي دهم؛ امام باقر (ع) جواب شما را در اين روايت داد.
اجازه دهيد چند حديث ديگر هم بخوانم؟ «عن أبي عبدالله (ع) » اين روايت از حضرت صادق (ع) است «قال، قال أميرالمؤمنين (ع) » امام صادق (ع) از جدش اميرالمؤمنين (ع) نقل مي کند که او فرمود: «أدني الانکار أن يلقي أهل المعاصي بوجوه مکفهره» (5) اگر در مقام نهي از منکر هيچ کاري نمي توانيد انجام دهيد، حداقل در برابر گناهکار اخم کنيد و عبوس شويد. اين تکليف ديگر از هيچ کس برداشته شده است. مگر اين که مهرباني تاکتيکي باشد. يعني با توجه به اين که مي دانيد کسي اشتباه کرده است، اما چون مي خواهيد او را راهنماي کنيد، حتي ممکن است او را براي مهماني به خانه دعوت کرده و با او به مهرباني رفتار کنيد، و حتي به او کمک مالي هم بکند. اين برخورد حساب جداگانه اي دارد و تاکتيکي براي هدايت افراد است. پس بايد با آن اهل معاصي که گستاخانه و با پررويي مي گويند به تو چه! مي گويند آزادي است! مي گويند دلمان مي خواهد! بايد با اين افراد با ترشرويي و پرخاشگري صحبت کنيم. البته اگر قدرت داشته باشيد. اگر فردا شما را به جرم توهين به شهروندان جلب نکنند!
روايت ديگري هست که آن را نيز بخوانم «عن أبي عبدالله (ع) ان الله عز و جل بعث ملکين الي أهل مدينه ليقلباها علي أهلها فلما انتهيا الي المدينه وجدا رجلاً يدعو الله و يتضرع فقال أحد الملکين لصاحبه أما تري هذا الداعي؟ فقال قد رأيته و لکن امض لما أمربه ربي فقال لا و لکن لا أحدث شيئاً حتي اراجع ربي فعاد الي الله تبارک و تعالي فقال يا رب اني انتهيت الي المدينه فوجدت عبدک فلاناً يدعوک و يتضرع اليک فقال امض بما أمرتک به فان ذا رجل لم يتمعر وجهه غيظاً لي قط. » (6) حضرت (ع) مي فرمايند خدا دو فرشته را فرستاد تا شهري را زير و رو کند. گاهي عذاب هاي خدا اين چنين است . مثل قوم لوط که فرشتگان به امر خداوند براي عذاب ايشان، شهر را زير و رو کردند. خداوند دو فرشته را براي عذاب مردم اين شهر فرستاد، زيرا افراد ساکن در شهر گروهي گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و اين افراد به هيچ وجه توبه نمي کردند و دست از گناهشان برنمي داشتند. خدا دو ملک را فرستاد تا شهر آن ها را زير و رو کنند. اين دو ملک وقتي آمدند، ديدند در ميان مردم، مرد مقدسي است که خيلي اهل دعا و گريه و مناجات است. يکي از فرشتگان به ديگري گفت من جرأت ندارم اين آدم اهل عبادت را عذاب کنم و شهر را بر سر او زير و رو کنم. برويم يک بار ديگر از خداوند سؤال کنيم. ملک ديگر گفت وظيفه ي خود را انجام بده. ملک اول گفت مي ترسم فرمان عوض شده باشد، شايد اين طوري به ذهن او آمده بود که هنگامي که امر از جانب خداوند صادر شده بود. زماني بوده که هنوز اين فرد عابد توبه نکرده بود، در خلالي که امر به عذاب شهر صادر مي شد، ممکن است اين عابد توبه کرده باشد. شايد تکليف عوض شده باشد و بايد مجدداً سؤال کنم. لذا آن ملک برگشت و از خدا سؤال کرد که من به آن شهر رفتم تا وظيفه ام را انجام دهم، ولي ديدم فردي مشغول عبادت و تضرع است. آيا بايد به تکليف عمل کنيم يا تکليف عوض شده است؟ خداوند گفت تکليف به حال خود باقي است، برويد و شهر را خراب کنيد. بعد خود خدا علت اين را بيان مي کند که چرا بايد همين آدمي که اهل عبادت است، نيز مشمول عذاب شود: «فان ذا رجل لم يتمعر وجهه غيظاً لي قط». درست است که اين فرد اهل عبادت و دعا است ف اما هيچ وقت رنگ صورتش به خاطر غيظ و غضب براي خدا تغيير نکرده است. يعني اين فرد با توجه به اين که گناه اهالي شهر را ديده است، اما رنگ او بخاطر خشم برگناه عوض نشده است، به خاطر اين که براي خدا تغيير حال براي او پيدا نشده بود، و خشم و غضب نکرده بود، بايد در کنار افراد ديگر او هم عذاب شود.

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.
2. تهذيب الاصول، ج 6، ص 180، باب 22، روايت 21؛ اصول کافي، ج 5، ص 55، روايت 1.
3. در کافي «أسمي الفرائض» نقل شده است.
4. شوري، 42.
5. تهذيب الاصول، ج 6، ص 176، باب 22، روايت 5.
6. اصول کافي، ج 5، ص 58، روايت 8.

منبع: کتاب آذرخشي ديگر از آسمان کربلا